بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم

انگار همين ديروز بود
كه باز تكه تكه شدم
و دو ساعت تمام پشت تلفن داد كشيدم
و به سر زاينده اين همه بدبختي و زوال فرياد زدم
قطع كردم و
نيم ساعت زار زدم
و بعد
دلم مي‌خواست با يكي حرف بزنم
يك نفر
حس بدي بود
حتي يك نفر هم نبود
شايد هم بود و نخواست
يه ربع ديگه زار زدم
از ديوارهاي زندان گذشتم
و رفتم جايي كه فواره‌هايش عاشق اينن كه به تو آب بپاشند و باز هم كسي با من بودن رو نخواست
رفتم به
جايي كه همه آنجا هستند و آنجا‌ باز هم تنهاست
به ياد ايام جووني يه پاكت ويسنتون قرمز خريدم
و
همراه خاطره‌ها قدم زدم
روي نيمكت گذشته‌ها دراز كشيدم
و
نفس كشيدم
و بعد رفتم سراغ كارتن‌خواب‌ها
و تا صبح پاي درد و دل فاحشه‌ها و كاسب‌هاي مواد نشستم
هشت صبح امروز برگشتم
كنار خواب دراز كشيدم
چشمانش باز بود و خواب خودش را مي‌ديد
و من با چشمان بسته بيدار ماندم
دوازده پاشدم و بعد از هفت روز
بجز آب
غذا هم خوردم
و براي تكميل اين لحظات سعادتمند
قرص‌هايم را بعد از همان هفت روز
فرو بردم
صفحه مونيتور منگ‌ترم مي‌كنه و با اين همه باز هم مي خوام بنويسم
هميشه دلم مي‌خواست با كسي حرف بزنم
برايت نگفته يودم
من اينجا هيچ دوستي ندارم
هيچ كسي تنهايي مرا از من دور نكرد
و انگار هيچ كس
حاضر نيست
تو و غم‌هاي مكررت را
به مهماني قهقهه‌هايش دعوت كند
دلم يه دوست مي‌خواد
هميشه دلم مي‌خواست
نمي‌دوني يا شايدم درك نكني
با اين همه يادت هست
من از زندگي چيزي نخواستم
چيزي هم براي خواستن وجود نداشت
محبت نبود
و سعي كردم نبودش رو از راه محبت به ديگران ارضا كنم
مدت‌هاست از غذا خوردن لذت نمي‌برم
و مدت‌ها قبل از اون از سكس هم
و الان خوب مي‌دونم نياز يعني چه
يكي كه وقتي ميگي غم ياد بچگي‌هاش بيفته
كه ميون اين همه كوچه
كوچه‌هاش بن‌بسته
ياد ديوار كاهگلي يه باغ خشك
يكي كه خراب توي آلوده بشه
يكي كه برات خورشيد باشه
توي اين دنياي سرد
و يكي كه بوي گندم رو با هيچي عوض نكنه
و عاشق رودي باشه
كه هميشه مثل بودن جاريه
عاشق رود باشه
واسه رفتن
و عاشق كوه باشه واسه موندن توي اين خالي لبريز سكوت
مي‌دوني رفيق
غم مدام پشت دره
و هيچ وقت براي ورود به لحظه‌هاي بيهودگي اجازه‌اي نمي‌گيره
دلم مي‌خواد بنويسم
دلم مي‌خواد صداي دكمه‌هاي كيبورد رو بشنوم كه جاي من حرف مي‌زنه
سوز عجيبي‌ داره كه بخواي حرف بزني و
نباشه كسي
و اعتياد پيدا كني كه براي خودت حرف بزني
و خودت رو گوش كني
مثل نوشتن مي‌مونه
دلم مي‌خواد بنويسم
و بيش از اون
دلم مي‌خواد يكي بخونه
و انگشتانم رو روي تن كيبورد حس كنه
مي‌دوني
كسي حرفاي منو نمي‌فهميد
براي فهميدن سعي هم نكرد
من هميشه آماده گفتن بودم
و كسي براي گوش دادن نبود
من صداي خزيدن كرم‌هاي هويت را موقع خزيدن روي سال‌هاي زندگيم مدام شنيده‌ام
و تخم‌هاي آنان همه پروانه شد
و من درختي بودم
كه سال‌ها
با رنگ بال‌ آنان بيگانه بودم
و با اين همه
سعي مي‌كنم بلكه اميد را در خواب ببينم
كه اگر معنا نباشه
ديگه چيزي نمي مونه
و دلم مي خواد يكي باشه
ميون اين همه آدم
كه حاضر باشه با لباساي سفيد و گرون قيمتش
روي چمني كه از شبنم غصه‌هات خيسه
كنارت دراز بكشه
و به وسعت مرگ
در برت بگيره
كسي كه مثل من نبوده
و هيچ وقت نيست
و از روزي بگه كه رگبار بود
و من و اون
زير بارون تو چشاي هم زل زده بوديم
روزي كه هيچ وقت نبود
مثل كسي كه نبوده
كسي كه به اندازه‌ي تنهايي‌ وفادار باشه
و بودنش رو با نبودن تو قسمت مي‌كند
و تنهايي دوست مشترك ما دو تا باشه
و بارها افسوس
در نبود كسي كه بايد مي‌بود پير مي‌شدم
و كسي نبود

پ.ن: بعد از اين روزهاي مكرر خسته‌كننده هيچ چيز نمي‌تونه بيشتر از شنيدن اين جمله از دهان يك دوست به تو اميد بده:

«يك دوستي در مورد تو مي‌گفت كه همين طوري ادامه بدهي، انتهاي راهت حسين درخشان است»

و قبل از اين اينكه جمله‌‌ي دوست تحكيمي‌ات تمام شود خودت دو تا حدس بزني براي شبيه شدن: هودر و فخرآور و اولي را گوينده تاييد كند. (صد هزار شكر كه دومي نبود)

بعد از روزهايي كه دست كم 14 ساعتش پشت كامپوتر گذشته و با درد سياتيك در 22 سالگي حرفي ديگري هم مانده؟
نمي‌دانم چه بر ما مي‌رود
تنها
حس شاعرانه‌ام منبسط مي‌شود
و
بعد
جاري مي‌شوم

مثل هميشه…

28 نظر برای “بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم

  1. mohem ine ke bedooni vaghti ehsase tanhayi mikoni tu in ehsas tanha nisti, kheyli ha hamin hes ro dashtano daran, motmaen bash ke in roozha migzaran, faghat bayad omidet ro zende negah dari

  2. رفیق عزیز!
    آن قضیه شوخی بود. باور کن قصد ناراحت کردنت نبوده.
    وگرنه تو و زحماتی که می کشی برای ما ارزش زیادی داره.

  3. اولش که خیلی سوزناکه! از تو بعید بود این قدر نامید شده باشی.
    در مورد دوست تحکیمی هم خدمتت غرض کنم که من هم این مسئله رو شنیدم از طرف دوستان و عین بیانصافی میدونم تشبیه کردن تو با چنین فردی.مطمئنه این طور نیست و من به دوستان هم این نکته رو متذکر شدم.
    بعدش هم اصلا چنین حرفی هم زده شده باشه، بزار هر کی هر چی میخواد بگه، ما که تو رو خوب میشناسیم تو هم که به خودت شک نداری!

  4. گاه در مسلخ بودن، شاید بشود بودن را معنا کرد!خسته از رفتن و خسته از ماندن.. . در ماندن پوسیدن و در رفتن بوسیدن! بوسیدن جبین خستهُ ماندن! با تو شاید کمی دیرتر، فقط کمی دیرتر از همیشه برسم. برو دیگر وقت رفتن است!

  5. الان داشتم اینو می‌خوندم:

    می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.

    خیالگونه،
    در نسیمی کوتاه
    که به تردید می گذرد
    خواب اقاقیاها را
    بمیرم.
    ***
    می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.

    در باغچه های تابستان،
    خیس و گرم
    به نخستین ساعت عصر
    نفس اطلسی ها را
    پرواز گیرم.
    ***
    حتی اگر
    زنبق ِ کبود ِ کارد
    بر سینه ام
    گل دهد-
    می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم
    در آخرین فرصت گل،
    و عبور سنگین اطلسی ها باشم
    بر تالار ارسی
    در ساعت هفت عصر

    ***
    می‌دونی کوهیار، با این که نزدیک نیستی، اما آدم همیشه خیالش جمعه که هستی، می‌دونه که هستی و این خوبه.

  6. چقدر خوب بود این نوشته پر از حس تنهایی و به قول آرمین استیصال…درک می کنم وقتی میگید هیچکس تنهایی مرا از من دور نکرد، یعنی چی…

  7. فقط من نمی دونم چطور شد که آدرس وبلاگ آرمین به جای آدرس وبلاگ من هست در حالی که من اصلن آدرس وبلاگ ننوشته بودم!الان ولی درستش کردم…

  8. سلام
    متن طولانی ولی واقعا زیبایی بود.
    خیلی جالب بود که بخش بزرگیش به نوعی خاطرات خود من هم بود!
    به هرحال من خیلی لذت بردم!
    موفق باشید

  9. در عين سادگي خيلي خوب بود.انقدر صميمانه كه فكر كردم منم باهات بودم.موفق باشي و از اين حرفا

  10. باز پیدات شد کوهیار کلاه بردار …

    کوهیار یک موبایل دوبینی داره که بشکل جاسوسی از آدم عکس میگیره و تحویل وزارت اطلاعات میده …

  11. من نه شعری به ذهنم اومد بنویسم و نه نظری دارم اما این اولین پستی بود تا به امروز وقتی من خوندم فقط گریه کردم!!نمی دانم چرا شاید چون یک حس مشترک بود

  12. sسسلام.سلامي چو بومي خوش آشنايي.آري با تو شاید کمی دیرتر، فقط کمی دیرتر از همیشه برسم. اما ترسم از آن است كه تمام عمر بي تو باشم. در اين صورت حتي اگربه همه چيز برسم ،اين رسيدن هرگز برايم معني ندارد. چون با تو بودن و با تو رسيدن برايم مهم است نه تنها رسيدن.اگر جبينم خسته ماندن است ، نه آن آن است كه نمي توانم بروم. خسته ماندن است كه انتظار آمدن تورا داشتم. چه سخت است انتظار، اما چه صادقانه است آن انتظاري كه گذشت زمان و فاصله طولاني مسافت وگ…نتوانند آن را به ياس تبديل كنندن حتي اگر اين اميدواهي و بي اساس باشد.آري انتظار شوري است در باور و باوري است شورآور…
    آري وقت رفتن است.چاره اي جز رفتن ندارم .اما اي كاش اين رفتن بابا تو بود.

  13. سلام.سلامي چو بومي خوش آشنايي.آري با تو شاید کمی دیرتر، فقط کمی دیرتر از همیشه برسم. اما ترسم از آن است كه تمام عمر بي تو باشم. در اين صورت حتي اگربه همه چيز برسم ،اين رسيدن هرگز برايم معني ندارد. چون با تو بودن و با تو رسيدن برايم مهم است نه تنها رسيدن.اگر جبينم خسته ماندن است ، نه آن آن است كه نمي توانم بروم. خسته ماندن است كه انتظار آمدن تورا داشتم. چه سخت است انتظار، اما چه صادقانه است آن انتظاري كه گذشت زمان و فاصله طولاني مسافت وگ…نتوانند آن را به ياس تبديل كنندن حتي اگر اين اميدواهي و بي اساس باشد.آري انتظار شوري است در باور و باوري است شورآور…
    ديگر وقت رفتن است.چاره اي جز رفتن ندارم .اما اي كاش اين رفتن با تو بود.

  14. گل بوته های خار
    بر سر دیوار خانه خواهد رست
    دوباره چلچله ها به طاق مهتابی
    با آن چنان ترنم عاشقانه
    خواهد خواند
    که باغ پر بنفشه خواهد شد
    تو غم مخور که بهار با تو خواهد ماند

  15. محبت نبود
    و سعي كردم نبودش رو از راه محبت به ديگران ارضا كنم
    مدت‌هاست از غذا خوردن لذت نمي‌برم
    و مدت‌ها قبل از اون از سكس هم
    و الان خوب مي‌دونم نياز يعني چه
    يكي كه عاشق رود باشه واسه رفتن
    و عاشق كوه باشه واسه موندن توي اين خالي لبريز سكوت…

  16. .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    هميشه دلم مي‌خواست با كسي حرف بزنم
    برايت نگفته بودم
    من اينجا هيچ دوستي ندارم
    هيچ كسي تنهايي مرا از من دور نكرد…
    و انگار هيچ كس
    حاضر نيست
    تو و غم‌هاي مكررت را
    به مهماني قهقهه‌هايش دعوت كند
    دلم يه دوست مي‌خواد
    هميشه دلم مي‌خواست
    نمي‌دوني يا شايدم درك نكني…
    با اين همه يادت هست
    من از زندگي چيزي نخواستم…….
    چيزي هم براي خواستن وجود نداشت
    محبت نبود
    و سعي كردم نبودش رو از راه محبت به ديگران ارضا كنم
    مدت‌هاست از غذا خوردن لذت نمي‌برم
    و مدت‌ها قبل از اون از سكس هم
    و الان خوب مي‌دونم نياز يعني چه
    يكي كه وقتي ميگي غم ياد بچگي‌هاش بيفته
    كه ميون اين همه كوچه
    كوچه‌هاش بن‌بسته
    ياد ديوار كاهگلي يه باغ خشك
    يكي كه خراب توي آلوده بشه…
    يكي كه برات خورشيد باشه
    توي اين دنياي سرد…….
    و يكي كه بوي گندم رو با هيچي عوض نكنه
    و عاشق رودي باشه
    كه هميشه مثل بودن جاريه
    عاشق رود باشه
    واسه رفتن
    و عاشق كوه باشه واسه موندن توي اين خالي لبريز سكوت…….
    مي‌دوني رفيق
    غم مدام پشت دره
    و هيچ وقت براي ورود به لحظه‌هاي بيهودگي اجازه‌اي نمي‌گيره
    دلم مي‌خواد بنويسم
    دلم مي‌خواد صداي دكمه‌هاي كيبورد رو بشنوم كه جاي من حرف مي‌زنه
    سوز عجيبي‌ داره كه بخواي حرف بزني و…
    نباشه كسي…….
    و اعتياد پيدا كني كه براي خودت حرف بزني
    و خودت رو گوش كني
    مثل نوشتن مي‌مونه
    دلم مي‌خواد بنويسم
    و بيش از اون
    دلم مي‌خواد يكي بخونه
    و انگشتانم رو روي تن كيبورد حس كنه
    مي‌دوني….
    كسي حرفاي منو نمي‌فهميد
    براي فهميدن سعي هم نكرد…….
    من هميشه آماده گفتن بودم…
    و كسي براي گوش دادن نبود
    من صداي خزيدن كرم‌هاي هويت را موقع خزيدن روي سال‌هاي زندگيم مدام شنيده‌ام
    و تخم‌هاي آنان همه پروانه شد
    و من درختي بودم
    كه سال‌ها
    با رنگ بال‌ آنان بيگانه بودم
    و با اين همه
    سعي مي‌كنم بلكه اميد را در خواب ببينم
    كه اگر معنا نباشه
    ديگه چيزي نمي مونه…
    و دلم مي خواد يكي باشه
    ميون اين همه آدم…….
    كه حاضر باشه با لباساي سفيد و گرون قيمتش
    روي چمني كه از شبنم غصه‌هات خيسه
    كنارت دراز بكشه
    و به وسعت مرگ…
    در برت بگيره…….
    كسي كه مثل من نبوده
    و هيچ وقت نيست…
    و از روزي بگه كه رگبار بود
    و من و اون
    زير بارون تو چشاي هم زل زده بوديم
    روزي كه هيچ وقت نبود
    مثل كسي كه نبوده…….
    كسي كه به اندازه‌ي تنهايي‌ وفادار باشه
    و بودنش رو با نبودن تو قسمت مي‌كند
    و تنهايي دوست مشترك ما دو تا باشه
    و بارها افسوس
    در نبود كسي كه بايد مي‌بود پير مي‌شدم
    و كسي نبود…
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

بیان دیدگاه